loading...
زندگی نامه ی ائمه اطهار
حسین مشهدی زاده بازدید : 26 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

 

 

سخاوت و كَرَم امام حسن(ع)

درباره سخاوت امام حسن - علیه السلام- روایات زیاد و جالبی نقل شده كه برخی از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثی آمده كه امام حسن - علیه السلام- هیچ‏گاه سائلی را رد نكرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هیچ‏گاه سائلی را رد نمی‏كنید؟ پاسخ داد: «انی لله سائل و فیه راغب و انا استحیی ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالی عودنی عاده، عودنی ان یفیض نعمه علی، و عودته ان افیض نعمه علی الناس، فاخشی ان قطعت العاده ان یمنعنی الماده» ! (من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلی را رد كنم، و خداوند مرا به عادتی معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمتهای خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد).
امام - علیه السلام- به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:
«اذا ما اتانی سائل قلت مرحبا
بمن فضله فرض علی معجل
و من فضله فضل علی كل فاضل
و افضل ایام الفتی حین یسئل» [1]
(هنگامی كه سائلی نزد من آید بدو گویم: خوش آمدی ای كسی كه فضیلت او بر من فرضی است عاجل.و كسی كه فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهای جوانمرد روزی است كه مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزی درخواست شود).
این هم داستان جالبی است:
ابن كثیر از علمای اهل سنت در البدایه و النهایه روایت كرده كه امام - علیه السلام- غلام سیاهی را دید كه گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه‏ای از آن می‏خورد و لقمه دیگری را به سگی كه آنجا بود می‏دهد.
امام - علیه السلام- كه آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این كار چیست؟
پاسخ داد: «انی استحیی منه ان آكل و لا اطعمه» (من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!)
امام - علیه السلام- بدو فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی كه در آن زندگی می‏كرد از وی خریداری كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نیز به او بخشید! [2]
چه نامه پر بركتی
ابراهیم بیهقی، یكی از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوی [3] روایت كرده كه مردی نزد امام حسن - علیه السلام- آمده و اظهار نیازی كرد، امام - علیه السلام- بدو فرمود:
«اذهب فاكتب حاجتك فی رقعه و ارفعها الینا نقضیها لك»
(برو و حاجت خود را در نامه‏ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی‏آوریم!)
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه‏ای نوشته برای امام - علیه السلام- ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:
«ما كان اعظم بركه الرقعه علیه یابن رسول الله!»
(براستی چه پر بركت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!)
امام - علیه السلام- فرمود:
«بركتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غیر مسئله، فاما من اعطیته بعد مسئله فانما اعطیته بما بذل لك من وجهه»
(بركت او زیادتر بود كه ما را شایسته این كار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته‏ای كه بخشش و خیر واقعی، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی كه آن را در برابر آبرویش پرداخته‏ای!)
و چه لقمه پر بركتی
قندوزی، از نویسندگان اهل سنت، در كتاب ینابیع الموده [4] از حضرت رضا - علیه السلام- روایت كرده كه امام حسن - علیه السلام- به خلاء [5] رفت و لقمه نانی را در آنجا دید، پس آن را برداشت و با چوبی آن را پاك كرد و به غلامش داد، و چون بیرون آمد آن را از آن غلام مطالبه كرد و غلام گفت:
«اكلتها یا مولای» ؟ (ای آقای من، من آن را خوردم!)
امام - علیه السلام- به او فرمود:
«انت حر لوجه الله» ! (تو در راه خدا آزادی!)
آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا (ص) شنیدم كه می‏فرمود:
«من وجد لقمه فمسحها او غسلها ثم اكلها اعتقه الله تعالی من النار، فلا اكون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار».
(كسی كه لقمه‏ای را افتاده ببیند و آن را پاك كرده یا بشوید و بخورد، خدای تعالی او را از آتش دوزخ آزاد كند، و من چنان نیستم كه مردی را كه خدای عز و جل از آتش دوزخ آزاد كرده به بردگی خود گیرم).
و چه شاخه‏گل پر بركتی
زمخشری در كتاب ربیع الابرار از انس بن مالك روایت كرده كه گوید: من در خدمت حسن بن علی - علیه السلام- بودم كه كنیزكی بیامد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه كرد.
حسن بن علی بدو گفت:
«انت حره لوجه الله» (تو در راه خدا آزادی!)
من كه آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض كردم: كنیزكی شاخه گل بی‏ارزشی به شما هدیه كرد و تو او را آزاد كردی؟
در پاسخ فرمود:
«هكذا ادبنا الله تعالی «اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها» و كان احسن منها اعتاقها» [6]
(اینگونه خدای تعالی ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتی تحیه‏ای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید» و بهتر از آن آزادی اوست).
دفع دشمنی خطرناك از مردی به وسیله امام
از كتاب العدد روایت شده كه گفته‏اند مردی در حضور امام حسن - علیه السلام- ایستاده، گفت:
«یابن امیر المؤمنین بالذی انعم علیك بهذه النعمه التی ما تلیها منه بشفیع منك الیه بل انعاما منه علیك، الا ما انصفتنی من خصمی فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الكبیر و لا یرحم الطفل الصغیر» !
(ای فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنكه این نعمت را به تو داده كه واسطه‏ای برای آن قرار نداده، بلكه از روی انعامی كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمكارم بگیری كه نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!)
امام - علیه السلام- كه تكیه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو كیست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟
عرض كرد: فقر و نداری!
امام - علیه السلام- سر خود را به زیر انداخت و لختی فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود :
«احضر ما عندك من موجود» ؟ (هر چه موجودی داری حاضر كن!)
خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.
امام - علیه السلام- فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود:
«بحق هذه الاقسام التی اقسمت بها علی متی اتاك خصمك جائرا الا ما اتیتنی منه متظلما» [7]
(به حق همین سوگندهایی كه مرا بدانها سوگند دادی كه هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتما برای گرفتن حق خود نزد من آیی!)
دو نمونه از بزرگواری‏های امام - علیه السلام-
محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطین روایت كرده كه مردی نامه‏ای به دست امام حسن - علیه السلام- داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام - علیه السلام- بدون آنكه نامه را بخواند بدو فرمود:
«حاجتك مقضیه» ! (حاجتت رواست!)
شخصی عرض كرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را می‏خواندی و می‏دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می‏دادی؟
امام - علیه السلام- پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود:
«اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته» [8] بیم آن را دارم كه خدای تعالی تا بدین مقدار كه من نامه‏اش را می‏خوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد).
علی بن عیسی اربلی در كشف الغمه و غزالی در كتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائره المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت كرده‏اند [9] كه امام حسن - علیه السلام- و امام حسین - علیه السلام- و عبد الله بن جعفر [10] شوهر حضرت زینب - علیه السلام- به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در كنار خیمه گوسفندی است كه می‏توانید از شیر آن گوسفند استفاده كنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراكی خواستند.
زن گفت: جز همین گوسفند مالك چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی‏شود، یكی از شما آن را ذبح كنید تا من برای شما غذایی تهیه كنم؟
در این وقت یكی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه كرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی كه گرمای هوا شكسته شد، برخاسته و آماده‏رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امه الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنكافئك علی هذا الصنع الجمیل»
(ای زن! ما افرادی از قریش هستیم كه اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:
«ویحك تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش» ؟ !
(وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی كه نمی‏شناسی سر می‏بری، آنگاه به من می‏گویی: افرادی از قریش بودند؟ !)
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه كشانید و چون سرمایه و كسب و كاری نداشتند به جمع‏آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش كرده و زندگی خود را می‏گذراندند.
در یكی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن - علیه السلام- افتاد و در حالی كه امام - علیه السلام- بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت.در این وقت امام حسن - علیه السلام- به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن - علیه السلام- بدو فرمود: آیا مرا می‏شناسی؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن - علیه السلام- دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری كردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش‏حسین - علیه السلام- فرستاد.
امام حسین - علیه السلام- از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟
عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین - علیه السلام- نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:
حسن و حسین - علیهما السلام- چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می‏انداختم! [11]
و در كشف الغمه اربلی آمده كه گوید:
این قصه در كتابها و داستانهای ائمه اطهار - علیه السلام- مشهور است، و در روایت دیگری كه از طریقی دیگر نقل شده اینگونه است كه مرد دیگری نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:
«ابدئی بسیدی الحسن و الحسین»
(به آقایان من حسن و حسین آغاز كن!)
و چون به نزد امام حسن - علیه السلام- رفت آن حضرت یكصد شتر به او داد و امام حسین - علیه السلام- نیز یكهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند (و خیال مرا از این بابت آسوده كردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت كردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردی كه از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را برای آن مرد باز گفت، وی بدان زن گفت:
«انا لا اجاری اولئك الاجواد فی مدی، و لا ابلغ عشر عشیرهم فی الندی، و لكن اعطیك شیئا من دقیق و زبیب...»
(من هرگز به پای این سخاوتمندان بی بدل در جود نمی‏رسم و به یك دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولی مختصری آرد و كشمش به تو می‏دهم!)
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. [12]
چه كسی همانند این جوانمردان است؟
از كتاب خصال شیخ صدوق (ره) روایت شده كه مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او ـ كه بر درب مسجد نشسته بود ـ درخواست بخششی كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی‏كند، پس مرا به شخصی راهنمایی كن كه حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشه‏ای از مسجد كه امام حسن و امام حسین - علیهما السلام- و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:
«دونك هؤلاء الفتیه» ! (به نزد این جوانمردان برو!)
آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!
حسنین - علیهما السلام- به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئله لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل»
(سؤال جز در یكی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهكاری دردآور و جانسوز، یا فقری كه انسان را خاكستر نشین كند، اكنون بگو: تو در كدامیك از این سه مورد سؤال می‏كنی؟)
پاسخ داد: در یكی از همین سه مورد است!
در اینجا امام حسن - علیه السلام- دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین - علیه السلام- چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید : چه كردی؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگواری حسنین - علیهما السلام- و عبد الله بن جعفر را برای او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتی شده بود گفت:
«من لك بمثل هوءلاء الفتیه؟ ! اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحكمه» [13]
(چه كسی همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حكمت را نزد خود گرد آورده‏اند).
نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبه نیز نقل شده، با چند تفاوت :
اول ـ آنكه به جای عثمان، عبدالله بن عمر ذكر شده.
دوم ـ آنكه امام حسن - علیه السلام- بدو فرمود:
«ان المسئله لا تصلح الا فی دین فادح، او فقر مدقع، او حماله مفظعه»
(سؤال شایسته نیست جز در بدهكاری سنگین، یا فقری كه به خاك مذلت نشاند، یا خونبهایی و یا بدهكاری كه انسان را درمانده سازد؟) و آن مرد در پاسخ گفت: یكی از همین سه چیز است.
سومـ اینكه در نقل مزبور آمده كه امام حسن - علیه السلام- یكصد دینار به او داد و امام حسین - علیه السلام- نود و نه دینار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن - علیه السلام- عمل كرده باشد.
و تفاوت چهارم ـ آنكه در این روایت نامی از عبد الله بن جعفر ذكر نشده است.


[1] . نقل از كنز المدفون سیوطی، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجی، ص.111
[2] . البدایه و النهایه، (چاپ مصر)، ج 8، ص.38
[3] . المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص.55
[4] . ینابیع الموده (چاپ اسلامبول)، ص.225
[5] . ممكن است منظور «بیت الخلاء» باشد، و احتمال نیز دارد كه منظور جایگاهی خلوت باشد.
[6] . ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص.149
[7] . بحار الانوار، ج 43، ص.350
[8] . ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص.141
[9] . بحار الانوار، ج 43، صص 348 ـ 341 و حیاه الامام الحسن (ع)، ج 1، صص 321 ـ.319
[10] . عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یكی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می‏شد.
[11] . یعنی با پرداخت بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقی و مشكل دچار می‏كردم.
[12] . بحار الانوار، ج 43، ص.349
[13] . خصال صدوق، «باب الثلاثه».

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این سایت می خواهد کاری انجام دهد در حد تیم ملی ما در انتظار ان هستیم تا این جهانی شدن را ببینیم ما میخواهیم امامان را زنده ی درونی در قلب های شما کنیم و دینی که بر دوش ماست ادا کنیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا شما واقعا از طراحی قالب وبلاگ ما راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 92
  • بازدید سال : 409
  • بازدید کلی : 4,329
  • کدهای اختصاصی

    کد آمارگیر

    رنک الکسا

    ابزار رایگان وبلاگ

    لوگوی حمایتی حضرت مهدیابزار مذهبی وبلاگ


    متحرک کردن عنوان وب