loading...
زندگی نامه ی ائمه اطهار
حسین مشهدی زاده بازدید : 58 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (2)

 

 

 
 
معاویه و درخواست صلح
نكته ای كه در روشن كردن موضع امام اهمیت دارد آن است كه امام حسن - علیه السلام - درخواست صلح را مطرح نكرده است. معاویه می خواست بدون دردسر عراق را تصرف كند و اصرار داشت تا امام را به كناره گیری از حكومت راضی كند. در برابر این نظر، برخی از منابع، به دنبال شایعاتی كه در همان زمان نشر می شده - و كسانی از راویان اخبار، آنها را به عنوان خبر تاریخی گزارش كرده اند، ـ چنین وانمود كرده اند كه امام خود صلح را مطرح كرده و طبعاً به آن تمایل داشته است.[1] شواهدی وجود دارد كه نظر اول را تأیید می كند. نخستین شاهد خبر یعقوبی است كه گوید: معاویه گروهی را به ساباط مدائن فرستاد تا درباره‌ی صلح با امام حسن - علیه السلام - سخن بگویند. این همان ملاقاتی است كه امام در آن، صلح را رد كرد.[2] بنابر این امام، اولین درخواست صلحِ معاویه را رد كرده است. شاهد دیگر نامه‌های نخست امام به معاویه است كه در همه‌ی آنها بر موضع جنگ پافشاری شده و در آنها تهدید شده است كه اگر تسلیم نشود با سپاه او روبرو خواهد شد. امام به فرستاده معاویه نیز فرمود: به معاویه بگو كه میان ما و او جز شمشیر حاكم نخواهد بود. همه‌ی اینها نشانگر آن است كه موضع امام بر موضع جنگ بوده است. شاهد دیگر آن كه امام در سخنرانی خود با مردم به صراحت بر این نكته تأكید كردند كه معاویه صلحی را از ما خواسته است كه هیچ شرافت و عزتی در آن نیست. اگر برای جنگ آماده هستید من در كنار شما هستم، اما اگر حیات را دوست دارید بگویید تا صلح او را بپذیریم.[3] سبط بن جوزی می نویسد: زمانی كه امام حسن ـ علیه السلام ـ دریافت كه مردم از اطراف او پراكنده شده و كوفیان به او خیانت كرده اند، به صلح تمایل یافت. پیش از آن، معاویه او را به صلح دعوت كرده بود، امّا امام آن را نپذیرفته بود. او می افزاید: این معاویه بود كه درباره صلح با او به مراسله پرداخت.[4] شیخ مفید نیز نوشته است كه: معاویه درباره صلح به امام نامه نوشت.[5]
به اعتقاد ما همان طور كه در موارد دیگر نیز گفته ایم، شایعاتی كه معاویه درباره صلح منتشر كرد، سبب شد تا كسانی از مورخان اظهار كنند كه خود امام - علیه السلام -، صلح را پیشنهاد كرده است. در گزارشی آمده است كه معاویه جاسوسان خود را در میان سپاه مقدم امام فرستاد تا بین آنها شایع كنند كه امام حسن - علیه السلام - با نامه نگاری به معاویه درخواست صلح كرده است، چرا شما جان خود را به خطر می اندازید؟[6] معاویه برای فریب عبیدالله بن عباس به او نوشت: إن الحسن بن علی قد راسلنی فی الصلح.[7] چنین شایعاتی، بعدها به صورت نقل های تاریخی در آمده و واقعیات را دگرگون كرده است.
دلایل پذیرش صلح از سوی امام
دلایل چندی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی كه جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا كند، از این رو ضروری دید تا برای حفظ اصل اسلام و جلوگیری از خونریزی بی نتیجه، خودداری كند. اینك مواردی از آن دلایل:
الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهم ترین دلایل اقدام امام برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ كس نمی تواند مدعی شود كه امام - علیه السلام - به جنگ با معاویه اعتقاد نداشت. سخنان و مواضع او كاملاً خلاف این نكته را ثابت می كند. ماجرای ساباط از مهم ترین نشانه هایی بود كه ثابت می كرد امام - علیه السلام - نمی توانست برای جنگ به این مردم تكیه كند. در آنجا بود كه امام به قول شیخ مفید، دریافت كه مردم او را خوار كرده اند. [8] شمار زیادی از این مردم، در جنگ های جمل، صفین و نهروان در حمایت از امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به قتل رسیده بودند و اینك خسته از جنگها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی دیدند و حتی خود را طلبكار حكومت دانسته و خون خود را از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ طلب می كردند. آنها امام - علیه السلام - را مسؤول خون كشتگان خود می انگاشتند. گذشت كه وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام - علیه السلام - رسید، آن حضرت رو به مردم كرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و كار را به حكمیت كشاندید در حالی كه پدرم موافق نبود، او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما ابا كردید تا این كه به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت كردید و قرار شد تا با هر كس نبرد كردم شما نیز بجنگید و با هر كس به صلح رفتار كردم شما نیز چنین كنید. امروز به من خبر رسیده كه اشراف شما به سوی معاویه رفته اند و با او بیعت كرده اند، همین برایم كافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.»[9] جاحظ درباره علت كناره گیری امام حسن - علیه السلام - می نویسد: «وقتی پراكندگی اصحابش و درهم ریختگی سپاهش را دید، با شناختی كه از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می دانست كه هر روز به نوعی و رنگی رفتار می كنند، از حكومت كناره گرفت.» [10]
امام دریافت كه به این مردم نمی توان اعتماد كرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همكاری آنها نبود، بلكه امام می فرمود: «والله لو قاتلت معاویه لاخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلماً؛[11] به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند.» امام - علیه السلام - در جای دیگری فرمود: «و رأیت اهل العراق، لایثق بهم أحد ابداً إلا غلب؛ اهل عراق مردمانی هستند كه هر كس به آنها اعتماد كند، مغلوب خواهد شد»؛ زیرا هیچ كدام با دیگری در فكر و خواسته ها، موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ قصد جدی ندارند.[12] با مردمی پراكنده، مذبذب و فاقد اراده، امكان برپایی جنگی با اهل شام كه اتحادی كامل و هدف و نیتی مشخص داشتند، وجود نداشت. نگاهی به سخنان دردناك امیرالمؤمنین - علی علیه السلام - كه در سال های 39 و 40 هر منصفی را قانع می كند كه راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن ـ علیه السلام ـ نمی توانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی كند كه فرمانده آنها، «بسر بن ارطاه» خونخوار بود. اكنون با صلح، بهانه‌ای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. ممكن بود كه امام - علیه السلام - با شماری اندك از سپاهیانش مقاومت كند و به شهادت برسد، اما، نتیجه آن چندان روشن نبود. معاویه با طرح خون خواهی عثمان، فضای مسمومی ایجاد كرده بود. او علاوه بر شام، اكنون مصر و بسیاری از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امیرالمؤمنین - علی علیه السلام - با آن همه سابقه و نفوذ كلام، كاری از پیش نبرده بود، و این دلیلی جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام - علیه السلام - نیز لوث می شد. این شخصیتی است كه همه از معاویه می شناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست. گاه به خطا گفته شده است كه امام - علیه السلام - از خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ جمل و صفین، خود در صحنه نبرد حضور داشت، سیره پدر را هم كاملاً تأیید می كرد. آنچه امام - علیه السلام - نمی پذیرفت، خونریزی بی حاصلی بود كه نتایج سیاسی روشنی نداشت.
ب: نكته دیگری كه دلیل صلح را از دید امام - علیه السلام - روشن می كند، آن است كه اساساً برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاكم در حد خاصی می تواند، آنان را به حضور در جنگ وادار كند. در واقع دو نكته را باید از یكدیگر جدا كرد، یكی آن كه آیا حاكم مسلمانان می تواند، به هر صورت و حتی در شرایط مخالفت آشكارِ اكثریت مردم، جنگ را آغاز كند؟ اگر چنین كاری را می تواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نكته دوم آن كه به فرض حاكم بتواند چنین كند، آیا چنین كاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟
اصولاً سیره رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - آن بود كه در امر جنگ با مسلمانان مشورت می كرد. ما این مسأله را در بررسی جنگ های دوران آن حضرت بیان كرده ایم. این در حالی بود كه اولاً رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - از ابتدا با مردم بیعت كرده بود، و ثانیاً آن كه جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولاً وظیفه مسلمانان است كه همانند نماز، به این دستور نیز عمل كنند. پس چرا آن حضرت، به رغم این دو نكته، در امر جنگ با مردم مشورت می كرد؟ دلیل آن این بود كه بار جنگ بسیار سنگین بوده و مردم این بار را بر دوش می كشیدند. نماز خواندن عبادتی است كه تنها وقت محدودی را از یك مسلمان می گیرد. اما جنگ سبب از بین رفتن جان و مال مسلمانها و گاه آوارگی و خانه به دوشی است. با وجود چنین پیامدهایی برای جنگ كه با شهادت یك نفر، طایفه ای نگران و ناراحت می شوند، طبیعی است كه مردم در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارات را بر دوش گیرند. رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم ـ به رغم آن كه جهاد از فروعات اسلام بود ـ در جنگ های پیش از بدر از انصار، كه تعهد شركت در جنگ های آن حضرت را نداشتند استفاده نكرد. در بدر نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنان، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورت هایی با آن ها داشتند.
اما درباره این نكته كه آیا در زمینه جنگ می توان كاری را بر مردم تحمیل كرد یا نه؟ سیره امیرمؤمنان علی - علیه السلام - بر آن بود كه تنها با نصیحت و احیاناً در دست گرفتن درّه (شلاق) به تربیت مردم بپردازد. اما امام - علیه السلام - حاضر نبود برای وادار كردن مردم برای شركت در جنگ از شكنجه و شمشیر استفاده كند.[13] آن حضرت به طور صریح می فرمود: «من دیروز فرمان می دادم، امروز فرمانم می دهند. دیروز باز می داشتم، و امروز بازم می دارند. شما زنده ماندن را دوست دارید و لیس لی أن أحملكم ما تكرهون، نرسد به من تا به چیزی وادارمتان كه ناخوش می انگارید.» [14]
امام مجتبی - علیه السلام - نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی كه می دید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعیت خویش در برابر شام نیستند، طبیعی بود كه او بعد از نصایح لازم كه بخش عمده را پدرش پیشاپیش كرده بود، عراق را رها كرده و به مدینه برود. امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - مردم عراق را از آینده سختی كه در انتظارشان بود آگاه می كرد: بدانید كه بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همه گیر، شمشیری كشنده و استبداد و خودكامگی ستمكاران. در آن حالات مرا یاد خواهید كرد و آرزو می كنید كه كاش مرا می دیدید و یاریم می كردید و خون های خود را برای دفاع از من بر خاك می ریختید. [15]
امام حسن ـ علیه السلام ـ در شرایط دشوار عراق، و بی اعتنایی مردم به درخواست های وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه بر كناره گیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام كرد كه درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «والله لایثینا عن أهل الشام شك و لا ندم، و إنّما نقاتل أهل الشام بالصّبر و السلامه»؛ شك و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد بلكه ما با بردباری و آرامش، با آنها می جنگیم». آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت كرده اید. آنگاه كه به صفین می رفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است». آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفته اید، بر كشته های خود می گریید و درباره آنها، در طلب خون خویش هستید.... و اكنون معاویه از ما تقاضای صلح كرده، صلحی كه هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «الا و انّ معاویه دعانا الی امر لیس فیه عزّ و لا نصفه». امام با این بیان به مردم عراق اعلام كرد وارد شدن در كار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تكلیف او را روشن كنند: «فان اردتم الموت رددناه علیه و حاكمناه الی الله عزوجل بظبی السیوف، و ان اردتم الحیاه قبلناه و اخذنا لكم الرضی؛ اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد كرده با تكیه بر شمشیرمان، كار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما امان بگیریم». در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد درآمده و با ندای «البقیه البقیه» صلح را امضا كردند. [16]
امام حسن ـ علیه السلام ـ در جای دیگری فرمود: «انّی رأیت هوی عظم الناس فی الصلح، و كرهوا الحرب فلم احبّ ان احملهم علی ما یكرهون؛ من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار كنم».[17]
در جای دیگری فرمود: «اری اكثركم قد نكل عن الحرب و فشل فی القتال و لست اری احملكم علی ما تكرهون؛[18] من دیدم كه بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سست اند. و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار كنم».
امام - علیه السلام - عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد كرد و در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد.
آن حضرت در جای دیگری فرمود: «والله انی سلمت الامر لانی لم اجد انصاراً، و لو وجدت انصاراً لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحكم الله بیننا و بینه؛[19] به خدا سوگند! من از آن روی كار را به او سپردم كه یاوری نداشتم. اگر یاوری می داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حكم كند».
ج: یكی دیگر از دلایل امام - علیه السلام - برای پذیرش صلح، آن بود كه اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام - علیه السلام - از دو گروه بودند، كسانی كه از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز درگیر شده بودند، و گروهی از شیعیان كه روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانه ای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاه و بیگاه به امام - علیه السلام - اعتراض می كردند. از میان معترضان كسانی بودند كه امام - علیه السلام - را «مذل المؤمنین» خواندند.
امام - علیه السلام - در مقابل، اقدام به پذیرش صلح را عزت آور دانسته و خود را معز المؤمنین معرفی می كردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد می كردند:« انی لما رأیتك لیس بكم علیهم قوّه، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهركم، زمانی كه دیدم شما قدرت كافی در اختیار ندارید، كار را تسلیم كردم تا من و شما بمانیم». از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست می آید كه مقصود از ماندن آنها و خود حفظ تشیع بوده است. امام - علیه السلام - در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخ كردن كشتی توسط آن عالم همراه حضرت موسی - علیه السلام - كرد كه هدف او حفظ كشتی برای صاحبانش بود. [20]
امام در سخن دیگری فرمود: «فصالحت بقیاً علی شیعتنا خاصّه من القتل فرأیت دفع هذه الحروب إلی یوم ما، فانّ الله كل یوم هو فی شأن، من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالحه كردم، و اندیشیدم تا این جنگها را مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندر كار، كاری است».[21]
آن حضرت در پاسخ یكی دیگر از معترضان فرمود: «ما أردت بمصالحتی معاویه إلا أن أدفع عنكم القتل عندما رأیت تباطیء أصحابی عن الحرب و نكولهم عن القتال، هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود كه وقتی سستی یارانم را از جنگ و رویگردانی آنها را از نبرد دیدم، دست كم جان شما را حفظ كنم».[22]
امام - علیه السلام - در برابر معترض دیگری، صلح خویش را به صلح جدش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ شبیه كرد، با این تفاوت كه آن صلح، صلح با كفار«بالتنزیل» بوده و این با كفّار«بالتأویل».سپس فرمود: «و لولا ما اتیت، لما ترك من شعیتنا علی وجه الأرض أحد إلا قتل، اگر من چنین نمی كردم، از شیعیان ما، كسی باقی نمی ماند جز آن كه كشته می شد»[23].
امام - علیه السلام - در پاسخ اعتراض حجر بن عدی، فرمود:«یا حجر! لیس كل الناس یحب ما تحب، و ما فعلت الا إبقاءً علیك، و الله كل یوم هو فی شأن، ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نكردم، خداوند نیز هر روز دست اندر كار، كاری است»[24]
مالك بن ضمره درباره صلح به امام اعتراض كرد. امام در پاسخ او فرمودند:«یا مالك! لا تقل ذلك، إنی لما رأیت الناس تركوا ذلك الا أهله، خشیت ان تجتثّوا عن وجه الارض، فأردت أن یكون للدین فی الارض ناعی، ای مالك! چنین مگوی، زمانی كه من دیدم كه مردم جز عده ای این كار را ترك كردند، ترسیدم كه ریشه شما از زمین كنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم»[25]
امام - علیه السلام - در سخن دیگری فرمود:«انما هادنت حقناً للدماء و صیانتاً و اشفاقاً علی نفسی و أهلی و المخلصین من أصحابی، من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری كرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ كرده باشم»[26]
معترضان، نوعاً علاقمند به اهل بیت بوده و كسانی از آنها همانند حجر بن عدی خلافت را تنها حق آل علی می دانستند، با این حال، به سبب آگاهی از كینه توزی امویان به اسلام، و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق كه به عمد به تفصیل نقل كردیم، به خوبی نشان می دهد كه بینش امام - علیه السلام - بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود كه معاویه با چهره حق به جانبی كه گرفته و با سپاه عظیم بی شعوری كه در اختیار دارد، می تواند حركت محدود عراق را سركوب و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود كند. معاویه تمام ظواهر كار را به نفع خود شكل داده بود. اكنون كمتر كسی از صحابیانِ به نام، كه توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقی مانده بود. تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وا دارد.
به همین دلیل، و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام - علیه السلام - پراكنده شده بود. تصور این نكته دشوار نیست كه اگر معاویه در اواخر زمان امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز می خواست عراق را بگیرد، امام - علیه السلام - نمی توانست در برابر او اقدامی جز آنچه فرزندش امام حسن - علیه السلام - انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص، اما اندك، كافی نبود تا امام حسن ـ علیه السلام ـ، جنگ را آغاز كند. برای دریافت این نكته كه اگر امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام - علیه السلام - با مسأله حكمیت قابل توجه است. امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به برخی از معترضان به پذیرش حكمیت كه اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند، فرمود:«شما می بینید كه سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی كوچك در میان اكثریت آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز كنیم، همین اكثریت مخالف جنگ، دشمنی شان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی كه اهل شام و اینها با یكدیگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند كرد. به خدا سوگند! من نیز به این حكمیت راضی نیستم، اما تسلیم خواست اكثریت شدم، بدان جهت كه بر جان شما می ترسیدم»[27]
به هر حال حفظ شیعه از اصول و ضرورت هایی بود كه امام - علیه السلام - را به پذیرش اقدامی وادار كرد كه انجام آن رشادت خاص خود را می طلبید. برای امام - علیه السلام - و اصولاً هر فرد مكتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل كند نه آن كه به دلیل احتمال طعنه های مردم، خود را به دامی دراندازد كه جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی - علیه السلام - درباره صلح خود فرمود:«والله! الّذی عملت خیر لشیعتی ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. [28] و امام باقر درباره این اقدام فرمود: والله! الذی صنع الحسن بن علی، كان خیراً لهذه الامه مما طلعت علیه الشمس»[29]
متن صلحنامه
درباره مواد صلحنامه امضا شده میان امام حسن - علیه السلام - و معاویه در منابع تاریخی اتفاق نظر كاملی وجود ندارد. در اینجا نه تنها شایعات منتشره در آن ایام، بلكه غرض ورزی های مورخان و راویان نیز اثر فراوانی در آشفتگی های مربوط به نقل مواد صلحنامه گذاشته است. بزرگ نمایی پاره ای از مواد به همراه سانسور سایر بندهای صلحنامه، جعل موادی غیرواقعی و نادرست، بی توجهی به ذكر شروط اساسی جهات مختلف، تحریفی است كه در این نقل‌های تاریخی بروز كرده است.[30] صرف نظر از این موارد، نقل‌های مختلف و پراكنده‌ای درباره مواد این صلحنامه وجود دارد كه هر كدام قسمتی از متن اصلی را یادآور شده اند. آل یاسین و برخی دیگر این نقلها را گردآوری كرده اند و در مجموع آنها را در یكجا فراهم آورده اند. در اینجا ما متن اصلی آن را نقل كرده و سپس به برخی از مواردی كه به طور پراكنده آمده خواهیم پرداخت.
چند منبع كهن، یكی ابن اعثم كوفی، دیگری بلاذری و سوم ابن شهرآشوب تلاش كرده اند متن كامل صلحنامه را به صورت یك معاهده رسمی بیان كنند. مقدماتی كه درباره متن مزبور آمده، نشانگر درستی متن مورد نظر می باشد.
ابن اعثم می نویسد: زمانی كه برخورد میان امام - علیه السلام - و معاویه به صلح انجامید، امام حسن - علیه السلام - عبدالله بن نوفل را خواست و به او فرمود: نزد معاویه برو و به او بگو:«اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ایمن هستند، من با تو بیعت می كنم، در غیر این صورت، با تو بیعت نخواهم كرد.»عبدالله نزد معاویه رفت و (از پیش خود) به او گفت:«برای صلح شروطی وجود دارد كه باید بپذیری. اول آن كه خلافت به تو واگذار می شود در صورتی كه پس از خود، خلافت را به امام حسن - علیه السلام - واگذار كنی. دیگر این كه سالانه 55 هزار درهم از بیت المال به او اختصاص دهی، در ضمن خراج دارابجرد را نیز باید به او بدهی و مردم نیز باید امنیت كامل داشته باشند. معاویه این شروط را پذیرفت و سپس دستور داد تا برگه سفیدی آورده، پایین آن را امضا كرد و آن را نزد حسن بن علی - علیه السلام - فرستاد. زمانی كه عبدالله بن نوفل بازگشت و مسائل طرح شده را باز گفت، امام - علیه السلام - به او فرمود: اما درباره خلافت پس از معاویه باید بگویم كه من خواستار آن نیستم. درباره شرایط مالی نیز كه تو پیشنهاد كرده ای، این حق معاویه نیست كه در مال مسلمانان برای من تعهدی بپذیرد. آن گاه امام - علیه السلام - كاتب خود را فرا خواند و دستور داد تا متن قرارداد را به این صورت تنظیم كند: بسم الله الرحمان الرحیم، هذا ما اصطلح علیه الحسن بن علی بن أبی طالب، معاویه بن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایه أمر المسلمین علی أن یعمل فیهم بكتاب الله و سنه نبیه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سیره الخلفاء الصالحین ؛ و لیس لمعاویه بن أبی سفیان أن یعهد لأحد من بعده عهداً، بل یكون الأمر من بعده شوری بین المسلمین، و علی أن الناس آمنون حیث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم، و علی أن أصحاب علی و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم، و علی معاویه بن ابی سفیان بذلك عهد الله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه بالوفاء بما أعطی الله من نفسه، و علی أنه لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه الحسین و لا لأحد من اهل بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم، غائله سراً و علانیهً و لایخیف أحداً منهم فی أفق من الآفاق. [31]
این مصالحه ای است میان حسن بن علی بن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان. بر آن قرار با او صلح می كند و امر خلافت به او می گذارد كه چون وفات او نزدیك رسد، هیچ كس را به ولیعهدی نصب نكند و كار خلافت به شورا گذارد تا مسلمانان كسی را كه صلاح دانند، نصب كنند. شرط دیگر آن است كه مسلمانان علی العموم از او ایمن باشند هم به دست و هم به زُفان. و با كافه خلایق زندگانی نیكو كند. شرط سوم آن است كه شیعیان و متعلقان و متصلان علی بن ابی طالب هر كجا باشند از او ایمن باشند و به هیچ كس از ایشان اندك و بسیار تعلقی نسازد و تعرضی نرساند. بر این جمله عهد كرد و پذیرفت معاویه بن ابی سفیان حجت و میثاق خدای تعالی بر خویش گرفت و قبول كرد كه بر این عهد و شرط وفا كند و هیچ مكر و كید نسگالد. حسن بن علی و برادر او حسین و هیچ كس را از فرزندان و زنان و خویشان و متصلان ایشان و اهل بیت سید المرسلین را در سر و علانیه در حق ایشان بدی نكند و نفرماید و ایشان را در كل احوال هر كجا در اقطار دنیا باشند ایمن دارد و نترساند. والسلام. [32]
بلاذری می گوید: معاویه خود صلحنامه ای نوشت و برای حسن بن علی - علیه السلام - فرستاد و آن این بود كه من با تو صلح كردم مشروط بر آن كه خلافت بعد از من از آن تو باشد و این كه بر ضد تو توطئه ای نكنم. و در هر سال یك میلیون درهم از بیت المال بدهم به اضافه خراج فسا و دارابجرد. این متن را گواهانی چون محمد بن اشعث كندی و عبدالله بن عامر تأیید كرده اند. تاریخ كتابت این معاهده، ربیع الآخر سال 41 گزارش شده است.
زمانی كه امام - علیه السلام - متن مزبور را خواند، فرمود: مرا در طمع چیزی انداخته كه اگر آن را می خواستم حكومت را به وی تسلیم نمی كردم. آنگاه عبدالله بن حرث بن نوفل (بن حرث بن عبدالمطلب) را نزد معاویه فرستاد و به او فرمود: به معاویه بگو: اگر مردم امنیت دارند، من با او بیعت می كنم. معاویه كاغذ سفیدی را به او داد و گفت: هر چه می خواهی در آن بنویس! امام حسن - علیه السلام - متنی را نوشت كه پیش از این نقل كردیم. [33] متن مزبور را ابن شهر آشوب در مناقب آورده است. [34] مدائنی نیز خبر رفتن عبدالله بن نوفل و نیز شروطی كه اشاره كردیم را یاد كرده اند. [35]
بسیاری از مصادر دیگر بدون آنكه اشاره به متن خاصی بكنند از شرط جانشینی امام حسن - علیه السلام - پس از معاویه سخن گفته اند. [36]منابع دیگری نیز از تعهدات مالی نسبت به خراج دارابجرد، فسا، اهواز و یا پرداخت یك میلیون درهم در سال یاد كرده اند. [37] همچنین گفته شده است كه شرط دیگر آن بوده كه معاویه به امیرالمؤمنین فحش و ناسزا نگوید. [38]
در اینجا باید به دو نكته درباره دو شرط بپردازیم. یكی درباره شرط مالی و دیگری درباره شرط خلافت. درباره شرط مالی كه در مصادر متعددی آمده و حتی برخی از شیعیان برای توجیه آن راه‌هایی نشان داده‌اند،[39] باید گفت: اصولاً با توجه به آنچه گذشت، ما تنها متن پیشگفته را درست دانسته و بر این اساس، از اساس، وجود چنین شرطی را در قرارنامه نادرست می دانیم. شاهد مهم آن است كه، وقتی امام شنید كه عبدالله بن نوفل خود چنین شرطی را با معاویه در میان گذاشته، برآشفت و فرمود: معاویه نمی تواند در بیت المال مسلمانان تعهدی را برای من بپذیرد. این استدلال با شیوه و شیمه‌ای كه از امامان می‌شناسیم، به خوبی قابل درك است. اكنون سؤال این است كه مورخان از كجا چنین شرطی را مطرح كرده اند؟ پاسخ این پرسش از مطالب پیشگفته روشن می شود. در نقل ابن اعثم آمده بود كه عبدالله بن نوفل این شرط را مطرح كرد. بلاذری نقل كرده بود كه معاویه خود شروطی را نوشت و در میان آنها شرط مالی را مطرح كرد. علاوه بر اینها، به نظر می رسد كه شایعاتی نیز برای خراب كردن شخصیت امام - علیه السلام - از طرف جاسوسان معاویه و بعدها مورخان درباری انتشار یافته باشد. گویا همان هیئتی كه از طرف معاویه به ساباط مدائن آمد تا درباره صلح مذاكره كند، همین شرط مالی را مطرح كرده بود.[40] نكته دیگری كه شاهدی بر عدم وجود شرط مالی در قرارنامه است این كه پس از صلح، سلیمان بن صرد خزاعی در اعتراض به امام - علیه السلام - گفت كه چرا سهمی برای خود در«عطاء»قرار نداده است.[41]
درباره شرط مربوط به جانشینی امام حسن - علیه السلام - به جای معاویه نیز نظیر همین استدلالها وجود دارد. در برخی نقلها آمده است كه بر پایه قرارنامه تنظیمی بنا شد كه امام حسن - علیه السلام - جانشین معاویه باشد و حتی گفته شد كه در آن قرارنامه آمده بود كه اگر امام حسن - علیه السلام - درگذشت، برادرش جانشین معاویه خواهد بود. [42] در این باره نیز، امام - علیه السلام - حاضر به پذیرش آنچه عبدالله بن نوفل مطرح كرده بود (و یا آنچنان كه در نقل بلاذری و شماری دیگر[43] آمده خود معاویه پیشنهاد كرده بود) نشد. در مقابل، امام - علیه السلام - در متنی كه خود تنظیم كرد، از اساس، حق تعیین ولیعهد را از معاویه گرفت. تأكید امام - علیه السلام - در آن متن، بر آن بود كه معاویه كار خلافت را به مسلمانان واگذار كند. تصوری كه امام - علیه السلام - از معاویه داشت، این بود كه او به هر حال در صدد موروثی كردن خلافت خواهد بود. در این صورت بهتر است تا در این قرارنامه دست او بسته شود. اگر امام - علیه السلام - سخنی از جانشینی خود به میان می آورد این خود تأییدی بر نظام موروثی بود. تعبیر «شوری المسلمین»گرچه اندكی كلی بود، اما راه خلاصی از دست موروثی شدن بود. ممكن است اظهار شود كه چنین چیزی با اعتقاد به نص در امامت شیعی سازگاری ندارد. در این باره اولاً باید گفت: مردمی كه امام - علیه السلام - میانشان زندگی می كرد، اكثریتشان اعتقادی به«نص» نداشتند. برای این مردم جز این راهی وجود نداشت. به علاوه، حتی اگر مشروعیت به نص باشد، منافات با این اصل ندارد كه به هر حال پذیرش مردم در مقبولیت حاكم در مقام رهبری جامعه و نیز به دست گیری كار حكومت امری بدیهی و روشن است. در قرارنامه‌ی صلح، چند نكته قابل تأمل وجود دارد:
الف: نخستین نكته مهم عمل به كتاب خدا، سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ و سیره ی خلفای صالح است. اصرار چنین موضعی از ناحیه امام بدان دلیل بود كه معاویه به هر صورت در چهارچوبه ای محدود شود. آن حضرت پس از آمدن معاویه به كوفه نیز، ضمن سخنانی كه بر فراز منبر مسجد كوفه ایراد كرد، همین نكته را به این عبارت بیان فرمود: «انّما الخلیفه من سار بسیره رسول الله و عمل بطاعته و لیس الخلیفه من دان بالجور و عطل السنن و اتّخذ الدنیا أباً و امّاً؛ خلیفه كسی است كه به سیره پیامبر عمل كرده و از او اطاعت كند. خلیفه كسی نیست كه ستمگری ورزیده، سنت پیامبر را رها نماید و دنیا را به عنوان پدر و مادر خود بگیرد.» و در ادامه فرمودند: «و ان ادری لعلّه فتنه لكم و متاع الی حین[44] و چه می دانیم، شاید این آزمایشی برای شما و متاعی اندك (برای معاویه) باشد.»در این لحظه بود كه معاویه از سخنان امام برآشفت. [45] امام در همین خطبه بود كه فرمود:«معاویه در حقی با من به نزاع برخاست كه از آن من بود، اما من برای صلاح امّت، و جلوگیری از خونریزی آن را ترك كردم»[46]
ب: نكته مهم دیگر، مخالفت امام - علیه السلام - با موروثی شدن خلافت بود كه پیش از این به آن اشاره كردیم.
ج: گرفتن امنیت برای شیعیان یكی از اصول مهم این قرارنامه بود. اشاره كردیم كه امام - علیه السلام - در پیامی كه در همان آغاز مذاكرات فرستاد، فرمود: اگر معاویه تعهد كند كه به مردم امنیت دهد، من با او بیعت می كنم. در تعبیری كه در برخی نقلها آمده اشاره شده است كه امام برای«احمر و اسود» امان گرفتند. شاید این تعبیر به نحوی گرفتن امنیت برای موالی نیز بوده است، كسانی كه امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به آنها اعتنای فراوان داشت.
د: شرط دیگر امام - علیه السلام - آن بود كه معاویه توطئه ای پنهانی یا آشكار بر ضد امام حسن - علیه السلام - و یا برادرش امام حسین - علیه السلام - نداشته باشد. این مسأله نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.
معاویه بدون هیچ گونه پیش شرطی، قرارنامه را پذیرفت. او می خواست هر چه زودتر عراق را به تصرف خود درآورد، معاویه (و خود امام - علیه السلام - نیز) مطمئن بود كه این شروط هر چه باشد، او می تواند آنها را زیر پا گذاشته و كنار بگذارد. معاویه به هیچ یك از شروط مذكور پایبند نماند. او نه تنها به كتاب خدا و سیره پیامبر عمل نكرد، بلكه در حد عثمان نیز باقی نماند. او یزید را به ولایتعهدی خود برگزید. امنیت را از تمامی شیعیان علی - علیه السلام - گرفت و زیاد و دیگران را بر آنها مسلط كرد.«حصین بن منذر»می گفت: معاویه به هیچ یك از شروط خود با حسن - علیه السلام - عمل نكرد، او حجر و اصحاب او را كشت، پسرش را به جانشینی خود برگزید و كار را به شورا واگذار نكرد، و حسن - علیه السلام - را نیز مسموم كرد.[47]
معاویه هنگامی كه به كوفه آمد گفت: «ألا إنّی كنت شرطت شروطاً أردت بها الالفه و وضع الحرب، ألا و إنها تحت قدمی؛ من این شروط را برای خاموش كردن آتش فتنه و مدارای با مردم و ایجاد الفت پذیرفتم، اما اكنون همه آنها را زیر پایم می گذارم»[48] و در عبارتی دیگر از او نقل شده است كه گفت:«من با شما برای خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام حج و پرداخت زكات نجنگیدم، بلكه جنگیدم تا امیری شما را به دست آورم. و خداوند این را به من عطا كرد و حال آن كه شما از آن كراهت داشتید»[49] گروهی از بصریان به رهبری«حمران بن ابان»،قصد تصرّف شهر را كردند.«معاویه عمرو بن ارطاه» یا برادرش«بسر»را به عنوان حاكم بصره تعیین كرده، فرستاد.[50] بدین ترتیب معاویه بر عراق تسلط یافت. او«مغیره بن شعبه» را به حكومت كوفه گماشت كه تا نه سال پس از آن كه زنده بود حكومت این شهر را داشت. بصره نیز به «عبدالله بن عامر»كه پیش از آن هم زمانی از سوی معاویه در آنجا امارت داشت، سپرده شد. خلافت امام حسن - علیه السلام - از رمضان سال 40 هجری آغاز شده و در ربیع الآخر سال 41 پس از گذشت هفت ماه به پایان آمد.[51]
________________________________________
[1] . نكـ: البدایه و النهایه، ج 8، ص 14 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 205.
[2] . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 215.
[3] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 179 ـ 178 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 406 ؛ اعلام الدین، ص 181 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21 ؛ تذكره الخواص، ص 199.
[4] . تذكره الخواص، ص 197.
[5] . بحار الانوار، ج 44، ص 48.
[6] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 42.
[7] . همان.
[8] . الارشاد، ج 2، ص 13.
[9] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 22.
[10] . رساله جاحظ فی بنی امیه چاپ شده در كتاب عصر المأمون ج 3 ص 7.
[11] . اعلام الوری، ص 205 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 20 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 175.
[12] . الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 405.
[13] . الغارات، ص 173 (ترجمه فارسی).
[14] . نهج البلاغه، خطبه 208 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 220 ؛ ج 11، ص 29.
[15] . الغارات، ص 185.
[16] . ترجمه الامام الحسن - علیه السلام -، ابن عساكر، ص 179 ـ 178 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 406 ؛ اعلام الدین، ص 181 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21 ؛ تذكره الخواص، ص 199.
[17] . اخبار الطوال، ص 220.
[18] . همان، ص 217.
[19] . بحار الانوار، ج 44، ص 147، و نكـ: ص 46 ـ 45.
[20] . بحار الانوار، ج 44، ص19 ؛ تحف العقول، ص 227 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 175 ؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 120.
[21] . خبار الطوال، ص 220 ؛ و نكـ: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 35.
[22] . خبار الطوال، ص 221.
[23] . علل الشرائع، ج 1، ص 211 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 174.
[24] . بحار الانوار، ج 44، ص 29 و 57 ؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 170.
[25] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 203.
[26] . عوالم العلوم، ج 16، ص 170 ـ 169.
[27] . انساب الاشراف، ج 2، ص 338 ؛ و نكـ: ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 203 (پاورقی).
[28] . فرائد السمطین، ج 2، ص 124 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 19.
[29] . بحار الانوار، ج 44، ص 25، از : روضه الكافی، ص 330.
[30] . به عنوان مثال گزارش زهری را نگاه كنید در: ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 168.
[31] . الفتوح، ج 4، ص 160 ـ 158.
[32] . الفتوح (ترجمه فارسی از محمد مستوفی هروی) ص 766 ـ 765.
[33] . انساب الاشراف، ج 3، ص 42 ـ 41.
[34] . المناقب، ج 4، ص 33.
[35] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 22 ؛ الفصول المهمه، ص 163ـ 162 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 172.
[36] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 172 و 178.
[37] . تاریخ الخلفاء، ص 74 ؛ ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ص 177 و 176 ؛ اخبار الطوال، ص 217 ـ 218.
[38] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 176 ؛ اعلام الوری، ص 206.
[39] . مثل آنچه گفته شده است كه بر اساس آیه‌ی«ماافاء الله علی رسوله .... فللّه و للرسول و لذی القربی» امام در بیت المال حقی داشته كه این چنین خواسته است تا حق خویش را دریافت كند. نكـ: بحار الانوار، ج 44، ص 10، (پاورقی) ؛ در توجیه دیگری گفته شده است كه امام خراج دارابجرد را برای خانواده های شهدای جمل و صفین می خواسته است. نكـ: بحار الانوار، ج 44، ص 3 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 182، 187، 188.
[40] . تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 224 ؛ تذكره الخواص، ص 198.
[41] . انساب الاشراف، ج 3، ص 48 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 29.
[42] . الفتوح، ج 5، ص 14 ؛ عمده الطالب، ص 67.
[43] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 21.
[44] . الانبیاء، 111.
[45] . ترجمه الامام الحسن، ابن سعد، ص 171 و 172.
[46] . ذخائر العقبی، ص 140 ؛ نظم درر السمطین، ص 201 ـ 200 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 42 ؛ المحاسن و المساوی، ج 1، ص 53 ؛ ترجمه الامام الحسن، ابن سعد، ص 173؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 43.
[47] . انساب الاشراف، ج 3، ص 48 ـ 47.
[48] . انساب الاشراف، ج 3، ص 44، 46 ؛ الفتوح، ج 4، ص 163 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 46.
[49] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 46.
[50] . انساب الاشراف، ج 3، ص 52 ؛ الفتوح، ج 4، ص 168.
[51] . نكـ: انساب الاشراف، ج 3، ص 54.


 

معاویه و درخواست صلح

نكته ای كه در روشن كردن موضع امام اهمیت دارد آن است كه امام حسن - علیه السلام - درخواست صلح را مطرح نكرده است. معاویه می خواست بدون دردسر عراق را تصرف كند و اصرار داشت تا امام را به كناره گیری از حكومت راضی كند. در برابر این نظر، برخی از منابع، به دنبال شایعاتی كه در همان زمان نشر می شده - و كسانی از راویان اخبار، آنها را به عنوان خبر تاریخی گزارش كرده اند، ـ چنین وانمود كرده اند كه امام خود صلح را مطرح كرده و طبعاً به آن تمایل داشته است.[1] شواهدی وجود دارد كه نظر اول را تأیید می كند. نخستین شاهد خبر یعقوبی است كه گوید: معاویه گروهی را به ساباط مدائن فرستاد تا درباره‌ی صلح با امام حسن - علیه السلام - سخن بگویند. این همان ملاقاتی است كه امام در آن، صلح را رد كرد.[2] بنابر این امام، اولین درخواست صلحِ معاویه را رد كرده است. شاهد دیگر نامه‌های نخست امام به معاویه است كه در همه‌ی آنها بر موضع جنگ پافشاری شده و در آنها تهدید شده است كه اگر تسلیم نشود با سپاه او روبرو خواهد شد. امام به فرستاده معاویه نیز فرمود: به معاویه بگو كه میان ما و او جز شمشیر حاكم نخواهد بود. همه‌ی اینها نشانگر آن است كه موضع امام بر موضع جنگ بوده است. شاهد دیگر آن كه امام در سخنرانی خود با مردم به صراحت بر این نكته تأكید كردند كه معاویه صلحی را از ما خواسته است كه هیچ شرافت و عزتی در آن نیست. اگر برای جنگ آماده هستید من در كنار شما هستم، اما اگر حیات را دوست دارید بگویید تا صلح او را بپذیریم.[3] سبط بن جوزی می نویسد: زمانی كه امام حسن ـ علیه السلام ـ دریافت كه مردم از اطراف او پراكنده شده و كوفیان به او خیانت كرده اند، به صلح تمایل یافت. پیش از آن، معاویه او را به صلح دعوت كرده بود، امّا امام آن را نپذیرفته بود. او می افزاید: این معاویه بود كه درباره صلح با او به مراسله پرداخت.[4] شیخ مفید نیز نوشته است كه: معاویه درباره صلح به امام نامه نوشت.[5]
به اعتقاد ما همان طور كه در موارد دیگر نیز گفته ایم، شایعاتی كه معاویه درباره صلح منتشر كرد، سبب شد تا كسانی از مورخان اظهار كنند كه خود امام - علیه السلام -، صلح را پیشنهاد كرده است. در گزارشی آمده است كه معاویه جاسوسان خود را در میان سپاه مقدم امام فرستاد تا بین آنها شایع كنند كه امام حسن - علیه السلام - با نامه نگاری به معاویه درخواست صلح كرده است، چرا شما جان خود را به خطر می اندازید؟[6] معاویه برای فریب عبیدالله بن عباس به او نوشت: إن الحسن بن علی قد راسلنی فی الصلح.[7] چنین شایعاتی، بعدها به صورت نقل های تاریخی در آمده و واقعیات را دگرگون كرده است.
دلایل پذیرش صلح از سوی امام
دلایل چندی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی كه جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا كند، از این رو ضروری دید تا برای حفظ اصل اسلام و جلوگیری از خونریزی بی نتیجه، خودداری كند. اینك مواردی از آن دلایل:
الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهم ترین دلایل اقدام امام برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ كس نمی تواند مدعی شود كه امام - علیه السلام - به جنگ با معاویه اعتقاد نداشت. سخنان و مواضع او كاملاً خلاف این نكته را ثابت می كند. ماجرای ساباط از مهم ترین نشانه هایی بود كه ثابت می كرد امام - علیه السلام - نمی توانست برای جنگ به این مردم تكیه كند. در آنجا بود كه امام به قول شیخ مفید، دریافت كه مردم او را خوار كرده اند. [8] شمار زیادی از این مردم، در جنگ های جمل، صفین و نهروان در حمایت از امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به قتل رسیده بودند و اینك خسته از جنگها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی دیدند و حتی خود را طلبكار حكومت دانسته و خون خود را از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ طلب می كردند. آنها امام - علیه السلام - را مسؤول خون كشتگان خود می انگاشتند. گذشت كه وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام - علیه السلام - رسید، آن حضرت رو به مردم كرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و كار را به حكمیت كشاندید در حالی كه پدرم موافق نبود، او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما ابا كردید تا این كه به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت كردید و قرار شد تا با هر كس نبرد كردم شما نیز بجنگید و با هر كس به صلح رفتار كردم شما نیز چنین كنید. امروز به من خبر رسیده كه اشراف شما به سوی معاویه رفته اند و با او بیعت كرده اند، همین برایم كافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.»[9] جاحظ درباره علت كناره گیری امام حسن - علیه السلام - می نویسد: «وقتی پراكندگی اصحابش و درهم ریختگی سپاهش را دید، با شناختی كه از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می دانست كه هر روز به نوعی و رنگی رفتار می كنند، از حكومت كناره گرفت.» [10]
امام دریافت كه به این مردم نمی توان اعتماد كرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همكاری آنها نبود، بلكه امام می فرمود: «والله لو قاتلت معاویه لاخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلماً؛[11] به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند.» امام - علیه السلام - در جای دیگری فرمود: «و رأیت اهل العراق، لایثق بهم أحد ابداً إلا غلب؛ اهل عراق مردمانی هستند كه هر كس به آنها اعتماد كند، مغلوب خواهد شد»؛ زیرا هیچ كدام با دیگری در فكر و خواسته ها، موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ قصد جدی ندارند.[12] با مردمی پراكنده، مذبذب و فاقد اراده، امكان برپایی جنگی با اهل شام كه اتحادی كامل و هدف و نیتی مشخص داشتند، وجود نداشت. نگاهی به سخنان دردناك امیرالمؤمنین - علی علیه السلام - كه در سال های 39 و 40 هر منصفی را قانع می كند كه راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن ـ علیه السلام ـ نمی توانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی كند كه فرمانده آنها، «بسر بن ارطاه» خونخوار بود. اكنون با صلح، بهانه‌ای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. ممكن بود كه امام - علیه السلام - با شماری اندك از سپاهیانش مقاومت كند و به شهادت برسد، اما، نتیجه آن چندان روشن نبود. معاویه با طرح خون خواهی عثمان، فضای مسمومی ایجاد كرده بود. او علاوه بر شام، اكنون مصر و بسیاری از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امیرالمؤمنین - علی علیه السلام - با آن همه سابقه و نفوذ كلام، كاری از پیش نبرده بود، و این دلیلی جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام - علیه السلام - نیز لوث می شد. این شخصیتی است كه همه از معاویه می شناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست. گاه به خطا گفته شده است كه امام - علیه السلام - از خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ جمل و صفین، خود در صحنه نبرد حضور داشت، سیره پدر را هم كاملاً تأیید می كرد. آنچه امام - علیه السلام - نمی پذیرفت، خونریزی بی حاصلی بود كه نتایج سیاسی روشنی نداشت.
ب: نكته دیگری كه دلیل صلح را از دید امام - علیه السلام - روشن می كند، آن است كه اساساً برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاكم در حد خاصی می تواند، آنان را به حضور در جنگ وادار كند. در واقع دو نكته را باید از یكدیگر جدا كرد، یكی آن كه آیا حاكم مسلمانان می تواند، به هر صورت و حتی در شرایط مخالفت آشكارِ اكثریت مردم، جنگ را آغاز كند؟ اگر چنین كاری را می تواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نكته دوم آن كه به فرض حاكم بتواند چنین كند، آیا چنین كاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟
اصولاً سیره رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - آن بود كه در امر جنگ با مسلمانان مشورت می كرد. ما این مسأله را در بررسی جنگ های دوران آن حضرت بیان كرده ایم. این در حالی بود كه اولاً رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - از ابتدا با مردم بیعت كرده بود، و ثانیاً آن كه جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولاً وظیفه مسلمانان است كه همانند نماز، به این دستور نیز عمل كنند. پس چرا آن حضرت، به رغم این دو نكته، در امر جنگ با مردم مشورت می كرد؟ دلیل آن این بود كه بار جنگ بسیار سنگین بوده و مردم این بار را بر دوش می كشیدند. نماز خواندن عبادتی است كه تنها وقت محدودی را از یك مسلمان می گیرد. اما جنگ سبب از بین رفتن جان و مال مسلمانها و گاه آوارگی و خانه به دوشی است. با وجود چنین پیامدهایی برای جنگ كه با شهادت یك نفر، طایفه ای نگران و ناراحت می شوند، طبیعی است كه مردم در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارات را بر دوش گیرند. رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم ـ به رغم آن كه جهاد از فروعات اسلام بود ـ در جنگ های پیش از بدر از انصار، كه تعهد شركت در جنگ های آن حضرت را نداشتند استفاده نكرد. در بدر نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنان، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورت هایی با آن ها داشتند.
اما درباره این نكته كه آیا در زمینه جنگ می توان كاری را بر مردم تحمیل كرد یا نه؟ سیره امیرمؤمنان علی - علیه السلام - بر آن بود كه تنها با نصیحت و احیاناً در دست گرفتن درّه (شلاق) به تربیت مردم بپردازد. اما امام - علیه السلام - حاضر نبود برای وادار كردن مردم برای شركت در جنگ از شكنجه و شمشیر استفاده كند.[13] آن حضرت به طور صریح می فرمود: «من دیروز فرمان می دادم، امروز فرمانم می دهند. دیروز باز می داشتم، و امروز بازم می دارند. شما زنده ماندن را دوست دارید و لیس لی أن أحملكم ما تكرهون، نرسد به من تا به چیزی وادارمتان كه ناخوش می انگارید.» [14]
امام مجتبی - علیه السلام - نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی كه می دید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعیت خویش در برابر شام نیستند، طبیعی بود كه او بعد از نصایح لازم كه بخش عمده را پدرش پیشاپیش كرده بود، عراق را رها كرده و به مدینه برود. امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - مردم عراق را از آینده سختی كه در انتظارشان بود آگاه می كرد: بدانید كه بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همه گیر، شمشیری كشنده و استبداد و خودكامگی ستمكاران. در آن حالات مرا یاد خواهید كرد و آرزو می كنید كه كاش مرا می دیدید و یاریم می كردید و خون های خود را برای دفاع از من بر خاك می ریختید. [15]
امام حسن ـ علیه السلام ـ در شرایط دشوار عراق، و بی اعتنایی مردم به درخواست های وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه بر كناره گیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام كرد كه درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «والله لایثینا عن أهل الشام شك و لا ندم، و إنّما نقاتل أهل الشام بالصّبر و السلامه»؛ شك و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد بلكه ما با بردباری و آرامش، با آنها می جنگیم». آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت كرده اید. آنگاه كه به صفین می رفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است». آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفته اید، بر كشته های خود می گریید و درباره آنها، در طلب خون خویش هستید.... و اكنون معاویه از ما تقاضای صلح كرده، صلحی كه هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «الا و انّ معاویه دعانا الی امر لیس فیه عزّ و لا نصفه». امام با این بیان به مردم عراق اعلام كرد وارد شدن در كار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تكلیف او را روشن كنند: «فان اردتم الموت رددناه علیه و حاكمناه الی الله عزوجل بظبی السیوف، و ان اردتم الحیاه قبلناه و اخذنا لكم الرضی؛ اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد كرده با تكیه بر شمشیرمان، كار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما امان بگیریم». در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد درآمده و با ندای «البقیه البقیه» صلح را امضا كردند. [16]
امام حسن ـ علیه السلام ـ در جای دیگری فرمود: «انّی رأیت هوی عظم الناس فی الصلح، و كرهوا الحرب فلم احبّ ان احملهم علی ما یكرهون؛ من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار كنم».[17]
در جای دیگری فرمود: «اری اكثركم قد نكل عن الحرب و فشل فی القتال و لست اری احملكم علی ما تكرهون؛[18] من دیدم كه بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سست اند. و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار كنم».
امام - علیه السلام - عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد كرد و در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد.
آن حضرت در جای دیگری فرمود: «والله انی سلمت الامر لانی لم اجد انصاراً، و لو وجدت انصاراً لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحكم الله بیننا و بینه؛[19] به خدا سوگند! من از آن روی كار را به او سپردم كه یاوری نداشتم. اگر یاوری می داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حكم كند».
ج: یكی دیگر از دلایل امام - علیه السلام - برای پذیرش صلح، آن بود كه اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام - علیه السلام - از دو گروه بودند، كسانی كه از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز درگیر شده بودند، و گروهی از شیعیان كه روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانه ای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاه و بیگاه به امام - علیه السلام - اعتراض می كردند. از میان معترضان كسانی بودند كه امام - علیه السلام - را «مذل المؤمنین» خواندند.
امام - علیه السلام - در مقابل، اقدام به پذیرش صلح را عزت آور دانسته و خود را معز المؤمنین معرفی می كردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد می كردند:« انی لما رأیتك لیس بكم علیهم قوّه، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهركم، زمانی كه دیدم شما قدرت كافی در اختیار ندارید، كار را تسلیم كردم تا من و شما بمانیم». از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست می آید كه مقصود از ماندن آنها و خود حفظ تشیع بوده است. امام - علیه السلام - در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخ كردن كشتی توسط آن عالم همراه حضرت موسی - علیه السلام - كرد كه هدف او حفظ كشتی برای صاحبانش بود. [20]
امام در سخن دیگری فرمود: «فصالحت بقیاً علی شیعتنا خاصّه من القتل فرأیت دفع هذه الحروب إلی یوم ما، فانّ الله كل یوم هو فی شأن، من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالحه كردم، و اندیشیدم تا این جنگها را مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندر كار، كاری است».[21]
آن حضرت در پاسخ یكی دیگر از معترضان فرمود: «ما أردت بمصالحتی معاویه إلا أن أدفع عنكم القتل عندما رأیت تباطیء أصحابی عن الحرب و نكولهم عن القتال، هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود كه وقتی سستی یارانم را از جنگ و رویگردانی آنها را از نبرد دیدم، دست كم جان شما را حفظ كنم».[22]
امام - علیه السلام - در برابر معترض دیگری، صلح خویش را به صلح جدش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ شبیه كرد، با این تفاوت كه آن صلح، صلح با كفار«بالتنزیل» بوده و این با كفّار«بالتأویل».سپس فرمود: «و لولا ما اتیت، لما ترك من شعیتنا علی وجه الأرض أحد إلا قتل، اگر من چنین نمی كردم، از شیعیان ما، كسی باقی نمی ماند جز آن كه كشته می شد»[23].
امام - علیه السلام - در پاسخ اعتراض حجر بن عدی، فرمود:«یا حجر! لیس كل الناس یحب ما تحب، و ما فعلت الا إبقاءً علیك، و الله كل یوم هو فی شأن، ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نكردم، خداوند نیز هر روز دست اندر كار، كاری است»[24]
مالك بن ضمره درباره صلح به امام اعتراض كرد. امام در پاسخ او فرمودند:«یا مالك! لا تقل ذلك، إنی لما رأیت الناس تركوا ذلك الا أهله، خشیت ان تجتثّوا عن وجه الارض، فأردت أن یكون للدین فی الارض ناعی، ای مالك! چنین مگوی، زمانی كه من دیدم كه مردم جز عده ای این كار را ترك كردند، ترسیدم كه ریشه شما از زمین كنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم»[25]
امام - علیه السلام - در سخن دیگری فرمود:«انما هادنت حقناً للدماء و صیانتاً و اشفاقاً علی نفسی و أهلی و المخلصین من أصحابی، من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری كرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ كرده باشم»[26]
معترضان، نوعاً علاقمند به اهل بیت بوده و كسانی از آنها همانند حجر بن عدی خلافت را تنها حق آل علی می دانستند، با این حال، به سبب آگاهی از كینه توزی امویان به اسلام، و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق كه به عمد به تفصیل نقل كردیم، به خوبی نشان می دهد كه بینش امام - علیه السلام - بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود كه معاویه با چهره حق به جانبی كه گرفته و با سپاه عظیم بی شعوری كه در اختیار دارد، می تواند حركت محدود عراق را سركوب و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود كند. معاویه تمام ظواهر كار را به نفع خود شكل داده بود. اكنون كمتر كسی از صحابیانِ به نام، كه توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقی مانده بود. تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وا دارد.
به همین دلیل، و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام - علیه السلام - پراكنده شده بود. تصور این نكته دشوار نیست كه اگر معاویه در اواخر زمان امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز می خواست عراق را بگیرد، امام - علیه السلام - نمی توانست در برابر او اقدامی جز آنچه فرزندش امام حسن - علیه السلام - انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص، اما اندك، كافی نبود تا امام حسن ـ علیه السلام ـ، جنگ را آغاز كند. برای دریافت این نكته كه اگر امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام - علیه السلام - با مسأله حكمیت قابل توجه است. امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به برخی از معترضان به پذیرش حكمیت كه اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند، فرمود:«شما می بینید كه سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی كوچك در میان اكثریت آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز كنیم، همین اكثریت مخالف جنگ، دشمنی شان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی كه اهل شام و اینها با یكدیگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند كرد. به خدا سوگند! من نیز به این حكمیت راضی نیستم، اما تسلیم خواست اكثریت شدم، بدان جهت كه بر جان شما می ترسیدم»[27]
به هر حال حفظ شیعه از اصول و ضرورت هایی بود كه امام - علیه السلام - را به پذیرش اقدامی وادار كرد كه انجام آن رشادت خاص خود را می طلبید. برای امام - علیه السلام - و اصولاً هر فرد مكتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل كند نه آن كه به دلیل احتمال طعنه های مردم، خود را به دامی دراندازد كه جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی - علیه السلام - درباره صلح خود فرمود:«والله! الّذی عملت خیر لشیعتی ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. [28] و امام باقر درباره این اقدام فرمود: والله! الذی صنع الحسن بن علی، كان خیراً لهذه الامه مما طلعت علیه الشمس»[29]
متن صلحنامه
درباره مواد صلحنامه امضا شده میان امام حسن - علیه السلام - و معاویه در منابع تاریخی اتفاق نظر كاملی وجود ندارد. در اینجا نه تنها شایعات منتشره در آن ایام، بلكه غرض ورزی های مورخان و راویان نیز اثر فراوانی در آشفتگی های مربوط به نقل مواد صلحنامه گذاشته است. بزرگ نمایی پاره ای از مواد به همراه سانسور سایر بندهای صلحنامه، جعل موادی غیرواقعی و نادرست، بی توجهی به ذكر شروط اساسی جهات مختلف، تحریفی است كه در این نقل‌های تاریخی بروز كرده است.[30] صرف نظر از این موارد، نقل‌های مختلف و پراكنده‌ای درباره مواد این صلحنامه وجود دارد كه هر كدام قسمتی از متن اصلی را یادآور شده اند. آل یاسین و برخی دیگر این نقلها را گردآوری كرده اند و در مجموع آنها را در یكجا فراهم آورده اند. در اینجا ما متن اصلی آن را نقل كرده و سپس به برخی از مواردی كه به طور پراكنده آمده خواهیم پرداخت.
چند منبع كهن، یكی ابن اعثم كوفی، دیگری بلاذری و سوم ابن شهرآشوب تلاش كرده اند متن كامل صلحنامه را به صورت یك معاهده رسمی بیان كنند. مقدماتی كه درباره متن مزبور آمده، نشانگر درستی متن مورد نظر می باشد.
ابن اعثم می نویسد: زمانی كه برخورد میان امام - علیه السلام - و معاویه به صلح انجامید، امام حسن - علیه السلام - عبدالله بن نوفل را خواست و به او فرمود: نزد معاویه برو و به او بگو:«اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ایمن هستند، من با تو بیعت می كنم، در غیر این صورت، با تو بیعت نخواهم كرد.»عبدالله نزد معاویه رفت و (از پیش خود) به او گفت:«برای صلح شروطی وجود دارد كه باید بپذیری. اول آن كه خلافت به تو واگذار می شود در صورتی كه پس از خود، خلافت را به امام حسن - علیه السلام - واگذار كنی. دیگر این كه سالانه 55 هزار درهم از بیت المال به او اختصاص دهی، در ضمن خراج دارابجرد را نیز باید به او بدهی و مردم نیز باید امنیت كامل داشته باشند. معاویه این شروط را پذیرفت و سپس دستور داد تا برگه سفیدی آورده، پایین آن را امضا كرد و آن را نزد حسن بن علی - علیه السلام - فرستاد. زمانی كه عبدالله بن نوفل بازگشت و مسائل طرح شده را باز گفت، امام - علیه السلام - به او فرمود: اما درباره خلافت پس از معاویه باید بگویم كه من خواستار آن نیستم. درباره شرایط مالی نیز كه تو پیشنهاد كرده ای، این حق معاویه نیست كه در مال مسلمانان برای من تعهدی بپذیرد. آن گاه امام - علیه السلام - كاتب خود را فرا خواند و دستور داد تا متن قرارداد را به این صورت تنظیم كند: بسم الله الرحمان الرحیم، هذا ما اصطلح علیه الحسن بن علی بن أبی طالب، معاویه بن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایه أمر المسلمین علی أن یعمل فیهم بكتاب الله و سنه نبیه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سیره الخلفاء الصالحین ؛ و لیس لمعاویه بن أبی سفیان أن یعهد لأحد من بعده عهداً، بل یكون الأمر من بعده شوری بین المسلمین، و علی أن الناس آمنون حیث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم، و علی أن أصحاب علی و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم، و علی معاویه بن ابی سفیان بذلك عهد الله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه بالوفاء بما أعطی الله من نفسه، و علی أنه لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه الحسین و لا لأحد من اهل بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم، غائله سراً و علانیهً و لایخیف أحداً منهم فی أفق من الآفاق. [31]
این مصالحه ای است میان حسن بن علی بن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان. بر آن قرار با او صلح می كند و امر خلافت به او می گذارد كه چون وفات او نزدیك رسد، هیچ كس را به ولیعهدی نصب نكند و كار خلافت به شورا گذارد تا مسلمانان كسی را كه صلاح دانند، نصب كنند. شرط دیگر آن است كه مسلمانان علی العموم از او ایمن باشند هم به دست و هم به زُفان. و با كافه خلایق زندگانی نیكو كند. شرط سوم آن است كه شیعیان و متعلقان و متصلان علی بن ابی طالب هر كجا باشند از او ایمن باشند و به هیچ كس از ایشان اندك و بسیار تعلقی نسازد و تعرضی نرساند. بر این جمله عهد كرد و پذیرفت معاویه بن ابی سفیان حجت و میثاق خدای تعالی بر خویش گرفت و قبول كرد كه بر این عهد و شرط وفا كند و هیچ مكر و كید نسگالد. حسن بن علی و برادر او حسین و هیچ كس را از فرزندان و زنان و خویشان و متصلان ایشان و اهل بیت سید المرسلین را در سر و علانیه در حق ایشان بدی نكند و نفرماید و ایشان را در كل احوال هر كجا در اقطار دنیا باشند ایمن دارد و نترساند. والسلام. [32]
بلاذری می گوید: معاویه خود صلحنامه ای نوشت و برای حسن بن علی - علیه السلام - فرستاد و آن این بود كه من با تو صلح كردم مشروط بر آن كه خلافت بعد از من از آن تو باشد و این كه بر ضد تو توطئه ای نكنم. و در هر سال یك میلیون درهم از بیت المال بدهم به اضافه خراج فسا و دارابجرد. این متن را گواهانی چون محمد بن اشعث كندی و عبدالله بن عامر تأیید كرده اند. تاریخ كتابت این معاهده، ربیع الآخر سال 41 گزارش شده است.
زمانی كه امام - علیه السلام - متن مزبور را خواند، فرمود: مرا در طمع چیزی انداخته كه اگر آن را می خواستم حكومت را به وی تسلیم نمی كردم. آنگاه عبدالله بن حرث بن نوفل (بن حرث بن عبدالمطلب) را نزد معاویه فرستاد و به او فرمود: به معاویه بگو: اگر مردم امنیت دارند، من با او بیعت می كنم. معاویه كاغذ سفیدی را به او داد و گفت: هر چه می خواهی در آن بنویس! امام حسن - علیه السلام - متنی را نوشت كه پیش از این نقل كردیم. [33] متن مزبور را ابن شهر آشوب در مناقب آورده است. [34] مدائنی نیز خبر رفتن عبدالله بن نوفل و نیز شروطی كه اشاره كردیم را یاد كرده اند. [35]
بسیاری از مصادر دیگر بدون آنكه اشاره به متن خاصی بكنند از شرط جانشینی امام حسن - علیه السلام - پس از معاویه سخن گفته اند. [36]منابع دیگری نیز از تعهدات مالی نسبت به خراج دارابجرد، فسا، اهواز و یا پرداخت یك میلیون درهم در سال یاد كرده اند. [37] همچنین گفته شده است كه شرط دیگر آن بوده كه معاویه به امیرالمؤمنین فحش و ناسزا نگوید. [38]
در اینجا باید به دو نكته درباره دو شرط بپردازیم. یكی درباره شرط مالی و دیگری درباره شرط خلافت. درباره شرط مالی كه در مصادر متعددی آمده و حتی برخی از شیعیان برای توجیه آن راه‌هایی نشان داده‌اند،[39] باید گفت: اصولاً با توجه به آنچه گذشت، ما تنها متن پیشگفته را درست دانسته و بر این اساس، از اساس، وجود چنین شرطی را در قرارنامه نادرست می دانیم. شاهد مهم آن است كه، وقتی امام شنید كه عبدالله بن نوفل خود چنین شرطی را با معاویه در میان گذاشته، برآشفت و فرمود: معاویه نمی تواند در بیت المال مسلمانان تعهدی را برای من بپذیرد. این استدلال با شیوه و شیمه‌ای كه از امامان می‌شناسیم، به خوبی قابل درك است. اكنون سؤال این است كه مورخان از كجا چنین شرطی را مطرح كرده اند؟ پاسخ این پرسش از مطالب پیشگفته روشن می شود. در نقل ابن اعثم آمده بود كه عبدالله بن نوفل این شرط را مطرح كرد. بلاذری نقل كرده بود كه معاویه خود شروطی را نوشت و در میان آنها شرط مالی را مطرح كرد. علاوه بر اینها، به نظر می رسد كه شایعاتی نیز برای خراب كردن شخصیت امام - علیه السلام - از طرف جاسوسان معاویه و بعدها مورخان درباری انتشار یافته باشد. گویا همان هیئتی كه از طرف معاویه به ساباط مدائن آمد تا درباره صلح مذاكره كند، همین شرط مالی را مطرح كرده بود.[40] نكته دیگری كه شاهدی بر عدم وجود شرط مالی در قرارنامه است این كه پس از صلح، سلیمان بن صرد خزاعی در اعتراض به امام - علیه السلام - گفت كه چرا سهمی برای خود در«عطاء»قرار نداده است.[41]
درباره شرط مربوط به جانشینی امام حسن - علیه السلام - به جای معاویه نیز نظیر همین استدلالها وجود دارد. در برخی نقلها آمده است كه بر پایه قرارنامه تنظیمی بنا شد كه امام حسن - علیه السلام - جانشین معاویه باشد و حتی گفته شد كه در آن قرارنامه آمده بود كه اگر امام حسن - علیه السلام - درگذشت، برادرش جانشین معاویه خواهد بود. [42] در این باره نیز، امام - علیه السلام - حاضر به پذیرش آنچه عبدالله بن نوفل مطرح كرده بود (و یا آنچنان كه در نقل بلاذری و شماری دیگر[43] آمده خود معاویه پیشنهاد كرده بود) نشد. در مقابل، امام - علیه السلام - در متنی كه خود تنظیم كرد، از اساس، حق تعیین ولیعهد را از معاویه گرفت. تأكید امام - علیه السلام - در آن متن، بر آن بود كه معاویه كار خلافت را به مسلمانان واگذار كند. تصوری كه امام - علیه السلام - از معاویه داشت، این بود كه او به هر حال در صدد موروثی كردن خلافت خواهد بود. در این صورت بهتر است تا در این قرارنامه دست او بسته شود. اگر امام - علیه السلام - سخنی از جانشینی خود به میان می آورد این خود تأییدی بر نظام موروثی بود. تعبیر «شوری المسلمین»گرچه اندكی كلی بود، اما راه خلاصی از دست موروثی شدن بود. ممكن است اظهار شود كه چنین چیزی با اعتقاد به نص در امامت شیعی سازگاری ندارد. در این باره اولاً باید گفت: مردمی كه امام - علیه السلام - میانشان زندگی می كرد، اكثریتشان اعتقادی به«نص» نداشتند. برای این مردم جز این راهی وجود نداشت. به علاوه، حتی اگر مشروعیت به نص باشد، منافات با این اصل ندارد كه به هر حال پذیرش مردم در مقبولیت حاكم در مقام رهبری جامعه و نیز به دست گیری كار حكومت امری بدیهی و روشن است. در قرارنامه‌ی صلح، چند نكته قابل تأمل وجود دارد:
الف: نخستین نكته مهم عمل به كتاب خدا، سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ و سیره ی خلفای صالح است. اصرار چنین موضعی از ناحیه امام بدان دلیل بود كه معاویه به هر صورت در چهارچوبه ای محدود شود. آن حضرت پس از آمدن معاویه به كوفه نیز، ضمن سخنانی كه بر فراز منبر مسجد كوفه ایراد كرد، همین نكته را به این عبارت بیان فرمود: «انّما الخلیفه من سار بسیره رسول الله و عمل بطاعته و لیس الخلیفه من دان بالجور و عطل السنن و اتّخذ الدنیا أباً و امّاً؛ خلیفه كسی است كه به سیره پیامبر عمل كرده و از او اطاعت كند. خلیفه كسی نیست كه ستمگری ورزیده، سنت پیامبر را رها نماید و دنیا را به عنوان پدر و مادر خود بگیرد.» و در ادامه فرمودند: «و ان ادری لعلّه فتنه لكم و متاع الی حین[44] و چه می دانیم، شاید این آزمایشی برای شما و متاعی اندك (برای معاویه) باشد.»در این لحظه بود كه معاویه از سخنان امام برآشفت. [45] امام در همین خطبه بود كه فرمود:«معاویه در حقی با من به نزاع برخاست كه از آن من بود، اما من برای صلاح امّت، و جلوگیری از خونریزی آن را ترك كردم»[46]
ب: نكته مهم دیگر، مخالفت امام - علیه السلام - با موروثی شدن خلافت بود كه پیش از این به آن اشاره كردیم.
ج: گرفتن امنیت برای شیعیان یكی از اصول مهم این قرارنامه بود. اشاره كردیم كه امام - علیه السلام - در پیامی كه در همان آغاز مذاكرات فرستاد، فرمود: اگر معاویه تعهد كند كه به مردم امنیت دهد، من با او بیعت می كنم. در تعبیری كه در برخی نقلها آمده اشاره شده است كه امام برای«احمر و اسود» امان گرفتند. شاید این تعبیر به نحوی گرفتن امنیت برای موالی نیز بوده است، كسانی كه امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به آنها اعتنای فراوان داشت.
د: شرط دیگر امام - علیه السلام - آن بود كه معاویه توطئه ای پنهانی یا آشكار بر ضد امام حسن - علیه السلام - و یا برادرش امام حسین - علیه السلام - نداشته باشد. این مسأله نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.
معاویه بدون هیچ گونه پیش شرطی، قرارنامه را پذیرفت. او می خواست هر چه زودتر عراق را به تصرف خود درآورد، معاویه (و خود امام - علیه السلام - نیز) مطمئن بود كه این شروط هر چه باشد، او می تواند آنها را زیر پا گذاشته و كنار بگذارد. معاویه به هیچ یك از شروط مذكور پایبند نماند. او نه تنها به كتاب خدا و سیره پیامبر عمل نكرد، بلكه در حد عثمان نیز باقی نماند. او یزید را به ولایتعهدی خود برگزید. امنیت را از تمامی شیعیان علی - علیه السلام - گرفت و زیاد و دیگران را بر آنها مسلط كرد.«حصین بن منذر»می گفت: معاویه به هیچ یك از شروط خود با حسن - علیه السلام - عمل نكرد، او حجر و اصحاب او را كشت، پسرش را به جانشینی خود برگزید و كار را به شورا واگذار نكرد، و حسن - علیه السلام - را نیز مسموم كرد.[47]
معاویه هنگامی كه به كوفه آمد گفت: «ألا إنّی كنت شرطت شروطاً أردت بها الالفه و وضع الحرب، ألا و إنها تحت قدمی؛ من این شروط را برای خاموش كردن آتش فتنه و مدارای با مردم و ایجاد الفت پذیرفتم، اما اكنون همه آنها را زیر پایم می گذارم»[48] و در عبارتی دیگر از او نقل شده است كه گفت:«من با شما برای خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام حج و پرداخت زكات نجنگیدم، بلكه جنگیدم تا امیری شما را به دست آورم. و خداوند این را به من عطا كرد و حال آن كه شما از آن كراهت داشتید»[49] گروهی از بصریان به رهبری«حمران بن ابان»،قصد تصرّف شهر را كردند.«معاویه عمرو بن ارطاه» یا برادرش«بسر»را به عنوان حاكم بصره تعیین كرده، فرستاد.[50] بدین ترتیب معاویه بر عراق تسلط یافت. او«مغیره بن شعبه» را به حكومت كوفه گماشت كه تا نه سال پس از آن كه زنده بود حكومت این شهر را داشت. بصره نیز به «عبدالله بن عامر»كه پیش از آن هم زمانی از سوی معاویه در آنجا امارت داشت، سپرده شد. خلافت امام حسن - علیه السلام - از رمضان سال 40 هجری آغاز شده و در ربیع الآخر سال 41 پس از گذشت هفت ماه به پایان آمد.[51]


[1] . نكـ: البدایه و النهایه، ج 8، ص 14 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 205.
[2] . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 215.
[3] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 179 ـ 178 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 406 ؛ اعلام الدین، ص 181 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21 ؛ تذكره الخواص، ص 199.
[4] . تذكره الخواص، ص 197.
[5] . بحار الانوار، ج 44، ص 48.
[6] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 42.
[7] . همان.
[8] . الارشاد، ج 2، ص 13.
[9] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 22.
[10] . رساله جاحظ فی بنی امیه چاپ شده در كتاب عصر المأمون ج 3 ص 7.
[11] . اعلام الوری، ص 205 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 20 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 175.
[12] . الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 405.
[13] . الغارات، ص 173 (ترجمه فارسی).
[14] . نهج البلاغه، خطبه 208 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 220 ؛ ج 11، ص 29.
[15] . الغارات، ص 185.
[16] . ترجمه الامام الحسن - علیه السلام -، ابن عساكر، ص 179 ـ 178 ؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 406 ؛ اعلام الدین، ص 181 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21 ؛ تذكره الخواص، ص 199.
[17] . اخبار الطوال، ص 220.
[18] . همان، ص 217.
[19] . بحار الانوار، ج 44، ص 147، و نكـ: ص 46 ـ 45.
[20] . بحار الانوار، ج 44، ص19 ؛ تحف العقول، ص 227 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 175 ؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 120.
[21] . خبار الطوال، ص 220 ؛ و نكـ: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 35.
[22] . خبار الطوال، ص 221.
[23] . علل الشرائع، ج 1، ص 211 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 174.
[24] . بحار الانوار، ج 44، ص 29 و 57 ؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 170.
[25] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 203.
[26] . عوالم العلوم، ج 16، ص 170 ـ 169.
[27] . انساب الاشراف، ج 2، ص 338 ؛ و نكـ: ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 203 (پاورقی).
[28] . فرائد السمطین، ج 2، ص 124 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 19.
[29] . بحار الانوار، ج 44، ص 25، از : روضه الكافی، ص 330.
[30] . به عنوان مثال گزارش زهری را نگاه كنید در: ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 168.
[31] . الفتوح، ج 4، ص 160 ـ 158.
[32] . الفتوح (ترجمه فارسی از محمد مستوفی هروی) ص 766 ـ 765.
[33] . انساب الاشراف، ج 3، ص 42 ـ 41.
[34] . المناقب، ج 4، ص 33.
[35] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 22 ؛ الفصول المهمه، ص 163ـ 162 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 172.
[36] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 172 و 178.
[37] . تاریخ الخلفاء، ص 74 ؛ ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ص 177 و 176 ؛ اخبار الطوال، ص 217 ـ 218.
[38] . ترجمه الامام الحسن- علیه السلام-، ابن عساكر، ص 176 ؛ اعلام الوری، ص 206.
[39] . مثل آنچه گفته شده است كه بر اساس آیه‌ی«ماافاء الله علی رسوله .... فللّه و للرسول و لذی القربی» امام در بیت المال حقی داشته كه این چنین خواسته است تا حق خویش را دریافت كند. نكـ: بحار الانوار، ج 44، ص 10، (پاورقی) ؛ در توجیه دیگری گفته شده است كه امام خراج دارابجرد را برای خانواده های شهدای جمل و صفین می خواسته است. نكـ: بحار الانوار، ج 44، ص 3 ؛ عوالم العلوم، ج 16، ص 182، 187، 188.
[40] . تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 224 ؛ تذكره الخواص، ص 198.
[41] . انساب الاشراف، ج 3، ص 48 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 29.
[42] . الفتوح، ج 5، ص 14 ؛ عمده الطالب، ص 67.
[43] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 21.
[44] . الانبیاء، 111.
[45] . ترجمه الامام الحسن، ابن سعد، ص 171 و 172.
[46] . ذخائر العقبی، ص 140 ؛ نظم درر السمطین، ص 201 ـ 200 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 42 ؛ المحاسن و المساوی، ج 1، ص 53 ؛ ترجمه الامام الحسن، ابن سعد، ص 173؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 43.
[47] . انساب الاشراف، ج 3، ص 48 ـ 47.
[48] . انساب الاشراف، ج 3، ص 44، 46 ؛ الفتوح، ج 4، ص 163 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 46.
[49] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 46.
[50] . انساب الاشراف، ج 3، ص 52 ؛ الفتوح، ج 4، ص 168.
[51] . نكـ: انساب الاشراف، ج 3، ص 54.

 

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط manya2 در تاریخ 1393/03/19 و 23:44 دقیقه ارسال شده است

آقا خیلی قالبتون خوبه
مخصوصا اون تیکه بالاش که خالیه
زحمت نکشید درستش کنید
بزارید همینطوری بمونه
خیلی خوشکله...
حق با خوانندست ها...
از ما گفتن...

این نظر توسط manya2 در تاریخ 1393/03/19 و 15:58 دقیقه ارسال شده است

آقا ببخشید مطالب این صفحه ی خرده نظم و چیدمان خوبی ندارن
البته ببخشید ها...شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
این سایت می خواهد کاری انجام دهد در حد تیم ملی ما در انتظار ان هستیم تا این جهانی شدن را ببینیم ما میخواهیم امامان را زنده ی درونی در قلب های شما کنیم و دینی که بر دوش ماست ادا کنیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا شما واقعا از طراحی قالب وبلاگ ما راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 333
  • بازدید کلی : 4,253
  • کدهای اختصاصی

    کد آمارگیر

    رنک الکسا

    ابزار رایگان وبلاگ

    لوگوی حمایتی حضرت مهدیابزار مذهبی وبلاگ


    متحرک کردن عنوان وب